هفته پیش فیلم Dogville رو دیدم و تقریبا همزمان باهاش کتاب کیمیاگر هم خوندم. به یه نتیجه ای که از قبل می دونستم و می دونستیم رسیدم. که ذات و طبیعت انسان هم همانند حیوانات، درنده و پست است. اما چیزی که انسان رو انسان می کنه و فراتر از حیوانات می بره قوه عقل و تفکر و آموزه های اون هستش.
مثال: همه می دونیم قرون قبل در بیشتر مناطق دنیا مبارزات گلادیاتوری وجود داشتند و بسیار بین مردم طرفدار داشتند. به این صورت که دو برده و انسان مظلوم نگون بخت را وادار می کردند با یکدیگر بجنگند که یکی شان کشته شود، و در این انبوه مردم و تماشاگران مبارزه را تماشا می کردند لذت می بردند و برایشان کف و سوت می زدند.
به قول فریبرز عرب نیا در یکی از برنامه های هفت میگفت: ما (منظور اهالی هنر و سینما) اومدیم اون خوی حیوانی انسان رو که زمانی گلادیاتور پرور بود را متعادل کردیم و او را انسان امروزی کردیم.
حقیقت همینه که عینا فریبرز عرب نیا گفته. گذشته و تاریخ انسانها در مقایسه با امروز بسیار تاریک و هراس انگیز است. انسان به مرور زمان با اخلاق شده است.
مثالی دیگر زنای با محارم هست. همون طور می دونیم حیوانات با محارم خودشون (پسر با مادر ، خواهر با برادر و غیره) رابطه جنسی برقرار می کنند که امری بسیار رایج هم هست و از یکدیگر بچه تولید می کنند. در گذشته هم این امر بین انسانها تا حد قابل تاملی بوده. اما پیشرفت تعقل و اخلاق انسانی ما رو از حیوانات جدا کرده و بالاتر برده.
در خیابان وقتی دو نفر راننده دعوا می کنند، بقیه مردم ما تماشا می کنند و لذت می برند. وقتی فردی با چاقو در خیابان کسی را مضروب می کند و بقیه فقط فیلم می گیرند در اصل لذت می برند. این همان خوی پست و ذاتی انسانی است. فلذا انسان برای رشد و تعالی نباید افسارش را دست طبیعت و ندای درون خودش بدهد، بلکه باید با آنها مقابله کند.
هم فیلم Dogville و هم کتاب کیمیاگر هر دو حاوی همین مطلب بودند که طبیعت انسانها بد و منفور است و علاقه به کارهای پست اخلاقی دارد، اما انسان باید با عقل و درایت بر اونها غلبه کنه.