نقد فیلم عالی Copenhagen

خب در نگاه اول عنوان این فیلم جذبم کرد تماشاش کنم. Copenhagen یا همون کپنهاگ پایتخت کشور دانمارک. منم که علاقه شدید به کشورها و فرهنگ های نوردیک دارم. هر چند این فیلم ساخت کشور آمریکاست اما در دانمارک فیلم برداری شده.

فیلم راجب پسر جوان آمریکایی 28 ساله است که برای یافتن پدربزرگش راهی دانمارک میشه و در اونجا با دختر 14 ساله دانمارکی آشنا میشه و …

از همون سکانس آغازین متوجه میشیم که با یک فیلم جدی و عمیق طرف هستیم. یک درام اصیل و خالص نمونش Shame یا Song One ژانر مورد علاقه من. سکانس ابتدایی نمای شهر برلین و مردمش رو نشون میده به نوعیزندگی نوردیکی رو نشون میده همراه با موسیقی متناسب که بسیار مجذوب کنندست.

فیلم سه تا محور داره: اول داستان معمولی و ظاهری فیلم که همون عشق بین ویلیام و ایفی، جستجوی پدربزرگ ویل، رابطه ویل با دوستش جرمی و نامزدش و … . محور دوم بعد پیام و حرف اخلاقی فیلم هست که نقش اخلاق رو در یک رابطه نشون میده؛ به قول خلاصه فیلم در سایت IMDB، وقتی که در 28 سالگی عاشق یه دختر 14 ساله میشی وقتشه که دیگه بزرگ بشی. ویلیام همون طور که بارها در فیلم نقل قول شد جوانی بوده که دنبال رابطه های سطحی و صرفا جنسی بوده و به قولی جوانی خوش گذران بود. ویل و ایفی خیلی زیاد و مستقیم هر دو عاشق هم میشن و به نوعی اولین عشقش بود و زمانی که می فهمه ایفی 14 سال داره در عین وسوسه اش بسیار مقاومت میکنه. فیلم خیلی جالب نشون میده که در چنین رابطه ای فرد نابالغ (ایفی) خیلی بیشتر خواهان رابطه است و خودشو در اختیار می ذاره و این فرد بالغ هست که باید معقول رفتار کنه. در نهایت زمانی که هر دو در هتل تا آستانه رابطه پیش میرن اما ویل موفق میشه و رابطه رو خاتمه میده.

اما محور سوم فیلم که خیلی هم اصلی هست دانمارک شناسی و نشان دادن کپنهاگ است. واقعا بی نظیر و عالی در این زمینه کار کرده. از همون سکانس آغازین که برلین و مردم نوردیک رو نشون میده با موسیقی ناب، نشون دادن موزه کپنهاگ، یا در اوجش زمانی که سوار شهربازی میشن و ایفی میگه می خوای سود رو ببینی خیلی جالب جغرافیای ناب این دو کشور رو نشون میده، یا در اوج اصلی زمانی که ایفی برای جرمی خاطره مادرشو تعریف می کنه زمانی که در شمال کشور دریای بالتیک و دریای شمال بهم متصلند و هر کدام جریان سمت خودشون رو دارند. توجه مخاطب رو نسبت به جغرافیای منحصر به فرد دانمارک و اسکاندیناوی بسیار جلب میکنه. در کل این فیلم روی معرفی دانمارک و کپنهاگ بسیار تمرکز داره و بهتر بگیم بسیار به دانمارک مغرور است و به بقیه کشورها فخر فروشی می کنه که البته کاملا هم حق داره و به جاست.

کیفیت فیلم هم عالی و فوق العاده بود. نقش ایفی یه دختر معصوم و ساده و زیبا و نقش ویلیام دقیقا یه پسر 28 ساله خوش گذرون و البته بسیار جذاب (بازیگر این نقش همان رنلی براتیون GOT است). همین طور نقش جرمی هم مناسب انتخاب شده بود یه پسر تقریبا ساده و خوب و اخلاق محور.

فیلم برداری هم بی نظیر بود. سکانس ابتدایی، یا سکانسی که غروب شهر و کشتی ها و ساختمانهای کپنهاگ رو نشون میده.

اما فیلم و فیلم برداری 2 نقطه اوج داره: زمانی که ایفی آهنگ می خونه و تصویر محصور شده ویل رو می بینیم و عشق بین شون داره عمق می گیره. و سکانس پایانی که بسیار هم شوک دهنده بود و فکرشو نمی کردیم و بسیار فیلم رو عالی تموم کردند؛ ایفی داره با شوق عکسهای ویل رو نگاه می کنه و اینکه می بینیه ویل ازش در خواب عکس گرفته و ویل هم در اون نقطه اتصال 2 دریا ایستاده. واقعا این صحنه اوج عشق نوردیکی رو نشون میده و ظاهر ویل هم در اینجا بی نظیر جذاب و باکلاس و معصوم هست.

اما بحث فلسفی فیلم. عده ای ممکنه بگن در ادبیات فیلم سازی زن نماد سرزمین و کشور هست و عشق ویل به ایفی نشون میده آمریکا اومده دانمارک رو تصرف کنه و این حرفها. اصلا موافق نیستم . فراموش نکردیم که اصلا خود ویل هم دانمارکی هست و پدرش به آمریکا مهاجرت کرد. این عشق کاملا عشق نوردیکی هست، که فیلم هم نشون میده در این رابطه 100% اخلاق و عشق پاک جا داره. اصلا فیلم پاک بودن عشق نوردیکی رو نشون میده و در نکوهش فرهنگ نوردیک است.

در کل این فیلم بسیار عالی و بی هیچ نقصی بود و بهش امتیاز 9 دادم. این فیلم بعد مدتها اولین فیلمی بود که 2 بار پشت سر هم دیدمش. قبل از این فیلم 3Idiots بود در بهمن 93 و قبل تر اون فیلم Let me in بود در سال 90.

این فیلم هم به عنوان یک فیلم درام و هم معرفی کننده دانمارک بسیار بی نقص و شاهکار بود.