از آدمای کم حرف و جدی و مقرراتی خوشم میاد، عوضش از کسایی که همیشه حرفهای روزمرگی می زنن و نیش شون بازه متنفرم.
مثال فیلم Prisoners: فیلم 2 کاراکتر اصلی داشت که کاملا عکس هم بودن. یکی هیو جکمن که برون گرا بود و دیگری جک جلینهال که خیلی درونگرا بود. اکثر منتقدا و دوستام که فیلمو دیده بودن همه مبهوت بازی جکمن شده بودند اما من واقعا فق مبهوت نقش جلینهال شده بودم. کم حرف و درونگرا و پرکار و عاقل و دلسوز.
مثال فیلم Heat: باز کاملا و با اختلاف رفدار کارکتر دنیرو بودم و حتی از پاچینو بدم میومد و آخر که رابرت رو کشت حالم گرفته شد. رابرت یه کاراکتر خیلی جدی و درونگرا و متخصص و حرفه ای بود.
مثال سریال Lost: اونجا هم عاشق جک شپرد و سعید جراح بودم. افرادی کم حرف و کاملا کار بلد و متخصص توی هر کاری. عوضش حالم از ساویر بهم می خورد.
یا حتی استادای دانشگاه نجف آبادم. حال می کردم با استادایی که اول کار کاملا جدی و بدون حرف وارد میشدن و یه راست درس می دادن. مثل مشکین کلک، خدادوستان، نگارچی. فقط توشون زنجانی استثنا بود که پر حرف بود اما پر و نمونه هم بود.
آره پس من عاشق شخصیتهای جدی و کاری و همه فن حریف هستم که همیشه مشغول کارین.
و حالم از آدمای شوخ و پر حرف که همش دور هم می چرخن و خاطره تعریف می کنن بهم می خوره.
من می خام همین طوری بشم: جدی، متخصص، کاری!