اینو شاه تئودون زمان حمله دشمنان به قلعه هلمز دیپ میگه. زمانی که همه مردمش را از شهر خارج و وارد قلعه برای دفاع می کنه و دشمن پرشمار به قلعه محاصره شده حمله می کنن که نیروهای پادشاه بسیار کمن و امید کمرنگ.
بی تردید در همه فیلمهایی که دیدم اگر بخوام بهترین و ماندگارترین و زیباترین استقامت یک پادشاه رو نام ببرم بی تردید همین آخر فیلم ارباب حلقه ها 2 هست.
کشور روهان که زمانی در اوج و مظهر قدرت و شکوفایی بود، در برابر ارتش دشمن چند برابری شان قرار گرفته و کشور و مردمش در آستانه نابودی اند که شاه این جمله رو میگه. اما هنوز امید ناچیزی و اراده دارند که بعد این جمله در جنگ پیروز هم می شوند.
آره واقعا چطور کارمون به اینجا رسید؟ چرا و چی باعث میشه که ما توی زندگی این جمله رو به خودمون بگیم و از خودمون سوال کنیم؟ چی باعث میشه که از اوج و افتخار و غرور در آستانه شکست سخت قرار بگیریم طوری که اون سوالو بپرسیم؟
مشخصه دلیلش فقط تنبلی و غفلت و بی تفاوتیه.
اگر به پیشرفت توجه و تمرکز نکنیم و برای مدتی پیشرفت نکنبم، بر همه اوضاع و خودمان تسلط نداشته باشیم، خب معلومه که به جایی می رسیم که اون جمله رو از خودمون سوال کنیم. نباید از وضعیت و محیط خودمون غافل بشیم که موقع آستانه شکست شوک بهمون وارد بشه.
البته باز همین هم که اون تواضع و غیرت رو داشته باشیم که این جمله رو از خودمون (پیش از شکست کامل) بپرسیم خیلی خوبه و احتمالا با پرسش این جمله و تفکر و اقدامات جدید می تونیم از شکست رهایی پیدا کنیم. عین خود شاه تئودون یا خودم که بارها تجربش کردم.
اما بازم با این حال همیشه اون قدر باید در حال پیشرفت خودمون باشیم که به این نقطه و به این جمله نرسیم.
به یاد شاه تئودون، پادشاه جاودانه روهان …