حکایت است زمانی که تیمور لنگ (تیمور گورکانی) در یکی از جنگ هایش شکست خورده بود، به خرابه پناه می برد که صحنه ای از تلاش مورچه ای، آینده و سرنوشتش را تغییر می دهد:
((وقتی از دشمن فرار کرده بودم، به ویرانهای پناه بردم و ناامید در عاقبت کار خویش اندیشه کردم؛ ناگاه نظرم بر موری ضعیف افتاد که دانهای غله، بزرگتر از خود را برداشته از دیوار بالا میبرد. چون دقیق نظر کردم و شمارش نمودم، دیدم آن دانه شصت و هفت مرتبه بر زمین افتاد و مورچه عاقبت آن دانه را بر سر دیوار برد. از دیدارِ این کردارِ مورچه چنان قدرتی در من پدیدار گشت که هیچگاه آن را فراموش نمیکنم. با خود گفتم ای تیمور! تو از مور کمتر نیستی، برخیز و در پی کار خود باش. سپس برخاستم و همت گماشتم تا به این پایه از سلطنت رسیدم…))
و ما نیز هم✊?…:)
افتخار دادین 😀